بیاد نینوا
گوش کن این گوشه را از ساز من نیست مالیخولیا آواز من
ای رباب ،ای رود ،ای نی ای نوا ای همه نیزارهای نینوا
دشت خاموشست و صحرا خسته است
ماه گوئی بار از اینجا بسته است
پس چه شد آن سایه ها و بیدها پس کجا رفتند آن خورشیدها
آن سیه چشمان زیبای عرب که میان چشمشان شب بود و شب
پس کجایند آن جوانان غیور
که تجلی می شدند از فرط نور
می وزید از دور عطر پونه شان خال سبز هاشمی بر گونه شان
بوی روح و بوی معبد داشتند بوی گیسوی محمد داشتند
ای کجـــا بانان دشت ناکجــــا!
می رود این قطره خون تا کجا؟
از چه این مرغان تلاطم می کنند سایه ها خورشید را گم می کنند
روی خاک خشم رد خنجریست بر فـــــــــراز بال،نعش کفتریست
تسخری در باطن تلواسه هاست
اضطرابی در عروق ماسه هاست
خاک سرخ و ابرسرخ و آب سرخ مــــــاه در آئینه مرداب ســـــرخ
روح انسان می گریزد در سراب کودک تاریخ می گرید به خواب
رجعت آوازها در سینه هاست
محشر تصویر در آئینه هاست
چیست این آویزه خونین ماه بر کجا می گرید این ابر سیاه
شیون بادیست جاری هر طرف ناله شیریست از سمت نجف
چشم این آئینه ها مبهوت کیست
بر سر آوازها تابوت کیست
من فدای جسم صدچاکت حسین جان من مجروح ادراکت حسین
ای سفیر نسترن در قرن خاک ای صدای لاله در عصر مغاک
ای زمان محکوم محرومیتت
ای زمین تاوان مظلومیتت
خاک آدم تا ابد گلگون توست از خدا تا خاک رد خون توست
زخم دیدی تا زمین غلغل کند تیغ خوردی تا شقایق گل کند
تو به خاک و خون کشیدی تیغ را
با رگان خود بریدی تیغ را
لاشه زنجیر بر راه تو مــاند نعش خنجر در گلوگاه تو ماند
ماند جای سینه ات بر تیرها تا ابد زخم تو بر شمشیــــرها
ای مچ زنجیر را واکرده تو
تیغ را تا حشر رسواکرده تو
ای قتیل قمریان در به در ای مطاف لاله های خون جگر
ای نگین زخم بر انگشت تو نشتر تـــــاریخ زیر مشت تو
زخم تو تقویم طغیانست و بس
ماتم تو سوگ انسان است و بس
در رگ تاریخ جز سیل تو نیست هر که خونین نیست از خیل تو نیست
ای که می گردد به گردت هر بهار در طوافت عشق هفتاد و دو بار
ای فـــــرات تشنه کــامان زمین
ای فلات آخـــــر مستضعفیـــــن
یا حسین ،این عصر،عصر عسرتست قرن غیبت قرن غبن و غربتست
عصر لکنت،عصر پرت گیجها عصـــــــر نسل آخر افلیجهــــا
عصرخالی ،عصرخولی،عصرخوک
عصـــــــــر مسخ پاکها با کـار پوک
در کجــــــای این تنستـــــــان کثیف می توان سر کرد یک شب با لطیف؟
یا حسین اینجا درخت و دانه نیست یک طنین ،یک باد،یک پروانه نیست
ما شهــــــــود نور را گم کرده ایم
ما به تاریکی تصـــــادم کـــرده ایم
نیست اینجا ابر،شبنم،رود،آب نیست اینجـــــــا رد پای آفتاب
عصر پخش روح شیطان در شبست عصر نفی نور و محو مذهبست
ما به دامان تو هجرت می کنیم
بار دیگر با تو بیعت می کنیم
هیـــــچ تیغی بر تن تو تیز نیست تا تو هستی فرصت چنگیز نیست
تا تو هستی ای چـــــراغ راهها چیست برق گلـــــه روباههــــا
شاهد ما باش ای خورشید پاک
ما نمی مــــانیم دیگر در مغاک