دلنوشته ای با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
تو را با صاحب زمان صدا ميزنيم اما باورمان این است كه يتيم زمانه ايم !
تو را گل خوشبوي نرگس ميناميم اما دريغ كه چشم و گوش و دلهامان حتي براي ثانيه اي عطر حضورت را احساس نكرده است!
تو را…فقط با نام هايت ميشناسيم!!!
اي تنها پناه لحظه هاي تنهايي و بي پناهي مان!
“ولا تنسا ذكره و انتظاره و الايمان به وقوه اليقين في ظهوره و الدعا له و الصلوه عليه“
مي بيني آقايم؟
حتي براي به ياد داشتنت هم بايد دعا كنيم بايد دعا كنيم تا به تو ايمان بياوريم!!
شرمنده ايم كه بايد بگوييم :تو را گم كرده ايم !
و البته تنها افتخارمان همين است كه گمشده ي كوي يوسف زهرايي ! اين بار يوسفي گم نگشته پس برايمان دعا كن تا براي فرج خودمان دعا كنيم!
تا بدانيم بر سر سفره اي كه مدتهاست ريزه خوار آنيم هنوز صاحب خانه نيامده است !
تا بفهميم از بي گناهي ما نيست كه بلايي نمي آيد .گناه ما اين است كه “و ما كان الله ليعذّبهم و انت فيهم"را فراموش كرده ايم.
مولاي من!
دعا كن تو را با وجود تمام بد عهدي هايمان صدا بزنيم و مقيم كوي انتظارت شويم كه تو بر ما از خودمان مشتاق تري!