شهید همت
13 تیر 1390 توسط ترکاشوند
از اتاق آمد بیرون . آن قدر گریه کرده بود که توی چشمهایش خون افتاده بود .کنارم نشست و گفت«امشب خدا من رو شرمنده کرد. وقتی حج رفته بودم ،توی خونه ی خدا چند تا آرزو کردم . یکی اینکه در کشوری که نفس امام نیست نباشم؛ حتی برای یک لحظه. بعد، از خدا تو رو خواستم و دو تا پسر . برای همین،هر دو بار می دونستم بچمون چیه.مطمئن بودم خدا روی من رو زمین نمی ندازه . بعدش خواستم نه اسیر شم ،نه جانباز ، فقط وقتی از اولیاءالله شدم، درجا شهید شم.»
منبع:یادگاران؛کتاب همت،مریم برداران