با سلام
به وبلاگ مدرسه علمیه کوثر(سلام الله علیها) تویسرکان خوش آمدید
در این وبلاگ می توانید مطالبی با موضوعات زیر را جستجو کنید:
به وبلاگ مدرسه علمیه کوثر(سلام الله علیها) تویسرکان خوش آمدید
در این وبلاگ می توانید مطالبی با موضوعات زیر را جستجو کنید:
شاه ناگه کشتی تشویش شد
غرق بحر گفتگو با خویش شـد
یاد طفلان یاد زینب یک طرف
یاد شاه تشنه ،مشرب یک طرف
آه ای اشک آتش ما را مبر
آبروی تشنگـــــی ها را مبـــر
او نه از ساغر نه از خم نوشیده است
از سقاهم ربهم نوشیده است
کاش می شد اشک خود را آب کرد
کودکان گریه را سیــــــراب کرد
کاش می شد دیده من جامشان
اشک خود می ریختم در کامشان
ای فلک مرغــــان کوثر تشنه اند
پردگی هــــــای پیمبر تشنه اند
نعش اکبر چاک چاک افتاده است
زینب کبری به خاک افتاده است
نیست بر این زخم کاری التیام
زینب آمد مو پریشـــان از خیام
ای دل زهــــــرا پریشان از غمت
تسلیت یا ابن الحسن در ماتمت
شد پریشان گیسوی بی بی بیا
پرده افتـــــــاد از حرم مهدی بیا
مو پریشــــان می رود شبه بتول
لحظه سختی است بر آل رسول
ای فلک داغ دل دین است این
شیون ناموس یاسین است این
شیون زینب پر از داغ دل است
قلب عالم مثل مرغ بسمل است
می رود نالان و بر سر می زند
مثــــل مرغ عشق پر پر می زند
ماه گویی در مغاک افتاده است
دختر کوثر به خاک افتاده است
گودی تن قتلگاه جان شده ست
جسم محبوب خدا عریان شده ست
هر چه در دارد شهادت سفته است
هرچه مظلومیت اینجا خفته است
مرد حق یک جان ندارد بیشتر
عشق از این امکان ندارد بیشتر
سر جدا پیکر جدا افتاده است
بر زمین نعش خدا افتاده است
درنگر اشک خدا چون می چکد
از گلوگاه جهان خون می چکد
عشق شیون می کند روی تنت
یوسف زهرا چه شـــد پیراهنت
گفت شط ای شه صفا آورده ای
بـــــوی آل مصطفـــی آورده ای
از رخ مـــــاهت نقــاب انداختی
وین نکویی را در آب انداختـــی
جان فـــــدایت برکه پای تـــوام
قطـــــره محروم لبهـــــای توام
برکه ام من ناله ام را گـوش کن
قطــــره ای بهر تبرک نوش کن
از مــن آبی عترت کوثر نخـــورد
قطره ای از من علی اصغر نخورد
برکه ام من برکه لب تشنــه ام
زاتش لبهــــــای زینب تشنه ام
آه ای عبــــــاس بذل آب کــــن
وین شط لب تشنه را سیراب کن
گفت من با دوست پیمان کرده ام
دست خود را فدیه آن کــــرده ام
آمــــــــدم از بهــــــر آب آوردنی
امر مولا نیست لب تر کـــــردنی
امر مولا گرچه رفع تشنگی است
چاره عشاق دفع تشنگی است
وای از این لفظ ز معنی کرده جوش
تشنگی را رفع کن یعنی منـــوش
هین هـــــوس را دفع کردن بایدت
تشنگــــی را رفع کــــــردن بایدت
در عطش اولی تر از من بد حسین
چون بنوشم بی مراد خود حسین
گر چه من در تشنگی زو سر نیم
از علی اصغــــــرش کمتــــــر نیم
من نمی نوشم ز تو جان حسین
برکه من چیست چشمان حسین
یعنی ای دنیا تو قـــــابل نیستی
با کف آبی مقـــــابل نیستـــــی
پس شغالان بنی سفیـــان رمید
وز افق مـــــاه بنی هاشم دمید
از شمال عشق تا عــرش جنوب
روی دریا لکـــــه سرخ غــــــروب
ناله ای بر مـــــرکب دل می رود
وه چه دریایی به ساحل می رود
معــــدن دل چشمه بذلست این
ای ابــورذلان ابــــو فضلست این
می رود ماه بنی هاشم به راه
جسم غرق آهن و جان غرق آه
آتش طفلان کبابش کرده است
مویه مانند ربابش کـــرده است
الامان از تشنگی های فراق
باید آبی زد به روی اشتیــــاق
روز روشن در نگاهش چون شب است
وقت دل کندن ز زلف زینب است
سهم من جانی ست قربان حسین
زینبا جـــــان تو و جان حسین
رفت سوی برکه و برگشت زود
عاشقی یک آب خوردن هم نبود
خون مرکب می شود دستت قلم
عاشقی اینجاست زیر این علم
حرف دریا تشنه مردن بوده است
عشق مثل آب خوردن بوده است
لحظه های اوج زیبائیست این
تشنه و دریا تماشائی ست این
مشکی از دل مشکی از خون می برد
این الم را با علم چون می برد
ای صلاه تشنگی اینست ظهر
چون برد او این عطش را سر به مهر
ای به جسم مرده احساس جان
مرحبــا بر همتت عبـــــاس جان
بحر مثل قطره ای شد بر لبت
وا نشد لبهای عالی مشربت
دست عاشق را چه باک از دشنه است
تشنه ام من تا حسینم تشنه است
صاف صافم مثل جان صوفیان
دست عباسم نه دست کوفیان
من شهید لاله صحرائی ام
دجله یعنی این دل دریایی ام