مردم کوفه از زبان امیرالمؤمنان علی(ع)
امام(ع) خطبه ای را که به نام ذی قار معروف است(نهج البلاغه، خ: 33)، در آنجا خواند و در آن خطبه است که پای افزار خود را به پسر عباس نشان داد و فرمود: «بهای این نعلین چند است؟» و او گفت: «بهایی ندارد». امام فرمود : «به خدا این را از حکومت شما دوست تر دارم، مگر آن که حقی را بر پا سازم یا باطلی را براندازم»(علی بن ابی طالب، خ:34).
در ذوقار مردمی از کوفه نزد او آمدند. امام آنان را ستود و به ایشان فرمود: «می خواهم به جمع ما به پیوندید تا با برادرانتان که در بصره گرد آمده اند، دیدار کنیم. اگر بازگشتند، خیری است که ما می خواهیم، و اگر به ستیز برخاستند، با آنها مدارا می کنیم چندان که دست به ستم نگشاید»(طبری، 3154ــ 3155).
ابوموسی اشعری که از جانب عثمان به حکومت کوفه رسیده بود، کوشید مردم شهر را از یاری علی(ع) باز دارد؛ اما با رفتن امام حسن(ع) به کوفه و گفت و گو با مردم و کوشش مالک اشتر، سخنان وی بی اثر ماند و شش هزار تن از مردم این شهر برای یاری علی(ع) آماده شدند(یعقوبی، 158).
چنان که آشنایان با تاریخ صدر اسلام می دانند، جنگ بصره با یاری مردم کوفه به سود مرکز خلافت پایان یافت؛ ولی این آخرین جنگ نبود. معاویه که از دیرباز سودای خلافت در سر می پخت، از یک سو فرستاده ی علی(ع) را در شام نگاه داشت و خود را برای جنگ با وی آماده کرد، از سوی دیگر مردم را به خون خواهی عثمان خواند. دیری نگذشت که جنگ دیگری آغاز گشت و چنان که می دانیم، این جنگ به سود خلافت پایان نیافت و موجب پراکندگی در سپاه کوفه گردید، دسته ای از امام جدا شدند و مقابل او ایستادند و سرانجام یکی از همین جدا شدگان بود که امام را شهید کرد.