همراه با کاروان راهیان نور مدرسه
بعدازظهر روزیکم فروردین 1391متفاوت تر ازهرسال می رویم با رود اروند درد دل کنیم .از روی پل شناور میان نیزار رد می شویم روی پل یک راوی کنارماکت دو ملوان داشت روایت می کرد.بین مسیرتاکناررود تابلوهایی به چشم می خوردباپیام هایی از شهدا «خواهرم خون از من حفظ حجاب از تو» و…
روبروروی سکو خیل عظیمی ازجمعیت بودکه محو اروندشده بودند سمت چپ مقبره ای بودکه اطرافش را اکثر جوانها گرفته بودند مشغول نمازو دعاخواندن بودندجلومقبره یک سفره هفت سین بودکه خیلی قشنگ تزئین شده بود با کلاه آهنی و مین و …
صدای موج رودو وزش بادی که پرچم های قرمز و سبز را تکان میداد فضا را پر کرده بوداز یک ملودی عاشقانه ازجنس شهادت، از جنس عروج شنیدن یک ملودی هنگام غروب درکنار اروندرودواقعا شنیدنی است .اما هروقت غرق درجریان رودوصدای پرچم ها می شدی صدای قایق موتوری هایی که نا گاه می آمدند،رشته افکار را پاره می کردودر ذهن پارازیتی ایجادمی کردامااین پارازیت خیلی متفاوت بودچون خودش بیانگر یک قصه ی قدیمی از دل موج های وحشی اروند بود .پس این رفت و آمد قایقها و ایجاد پارازیت خوشایند بود .
صدای کوس رفتن به گوش رسید بچه ها بدون اینکه قلباٌ بخواهندمجبور به رفتن به سمت اتوبوسها شدند نزدیک اذان مغرب بود هوا داشت تاریک می شد و اروند با صفاتر ،خدا حافظ اروند .
ایستگاه ششم: طلائیه
همیشه از غروب آن جا شنیده بودیم اما تجربه صبح طلائیه هم صفایی دارد من که غروبش را تجربه نکرده بودم پس صبح را غنیمت شمردم ؛بچه ها با حالی خاص تراز روز اول درشلمچه همچنان با پای برهنه پا روی خاکهای نرم ورودی طلائیه می گذاشتند .خاک آنقدر نرم و لطیف بود که سرمای صبح را حس نمی کردیم وارد حسینیه شدیم در این حسینیه ضریحی کوچک آسمانی را در خود جای داده بود انگار مسجد آرام میزبان زائران آسمان شده بود.زائران هم چنان تکیه برضریح اشک می ریختند نمی دانم چه سری است که هرگاه اسم امام حسین (علیه السلام) وشهدا می آید اشکها نا خودآگاه جاری می شود هرگاه ضریح شهدا دیده می شود ذهن اول متوجه امام حسین(علیه السلام) می شود بعضی ها کنارضریح نماز می خواندند الان می فهمم که دورکعت نماز کنار ضریح شهدا در طلائیه چه تفاوتی با دو رکعت نماز در جایی غیر از این اماکن دارد از حسینیه خارج می شویم به سمت بالاحرکت می کنیم روی یک جاده باریک خاکی که درسمت راست جاده آب زیادی جمع شده بود وسط جاده دروازه ای بودکه دم دردونفر به زائرین خوش آمدمی گفتند بین راه سقایی سالخورده باکوزه ای آب تقسیم می کرد .
رسیدیم به جایی که راوی داشت ازروی ماکت منطقه عملیاتی طلائیه این منطقه راتوضیح می داد.وعملیاتهایی که در آنجا انجام شده بود که در طی چند روز جاده ای را آسفالت کرده بودند چه شهدایی در آنجا به معشوق خود رسیدند؟کجا شهید خرازی شهید شد؟و…
اما سه راهی شهادت چه جای باصفایی بود عده ای اطراف سه راهی مشغول عزاداری وسینه زنی بودند عده ای فقط نگاه می کردندومعلوم نبود دلشان کجاست در خنکای صبح محو رد پای عشق بودیم که متوجه عقربه های زمان نبودیم که شهدا هفت شهر عشق رارفتندما فقط به اندازه یک دیدار صبحگاهی فرصت داریم .که صبرشان رانظاره کنیم شاید بتوان از این راه توشه ای ناچیز برگیریم.اتوبوس می خواست حرکت کند به میهمانی یک شهید در…